«زندگی اتّکالی یا آویزانیِ شخصیت»
دانشآموز دوم دبیرستان رشته ی علوم انسانی بودم، با معاون فرهنگی مدرسه که فرد فاضلی بود1، کلاس قرآن (قرائت و مفاهیم) داشتیم. این کلاس، نخستین زنگ درسی در روز –به گمانم- دوشنبه بود. جلسهای از جلسهها، ایشان وارد کلاس شده و با اشاره به قرآنهای در دست بچّهها –که هر جلسه، پیش از آمدن دبیر، از نمازخانه به کلاس منتقل میشد و غالباً با خطّ عثمانطه و طبعاً صفحات یکسان بود،- نام سوره و شمارهی آیهی مربوط به درس آن روز را اعلام کردند. ما شروع به همهمه و پرسیدن صفحهی سوره و آیهی مورد نظر از هم کرده و از جستوجوی خودمحور اجتناب نمودیم.
من که در ردیف دوم نشسته بودم...
ادامه مطلب ...