گپی در پارک ساعی؛ زندگی‌نامه‌ی «رسانه»

گپی در پارک ساعی؛ زندگی‎نامه‌ی «رسانه»

(طنزنگاره‎ای در باب تاریخ رسانه و انواع رسانه‎ها در جهان و ایران)


زندگی‌نامه‌نویسی به‌هرحال یکی از انواع ادبی و به نسبت سخت روزگار ماست و اگر قرار باشد به صورت نوشته‌ای قابل توجه ارائه شود، فعالیت‌های مختلف تاریخی و ادبی را شامل خواهد شد.

فکر نکنید چیزی که گفتم تنها شامل نوشتن زندگی‌نامه‌ی یک شخصیت ویژه‌ی شناخته‌شده یا گمنام است. فرض کنید اگر قرار باشد زندگی‌نامه‌ی گوجه‌فرنگی را هم بنویسیم...


فرض کنید اگر قرار باشد زندگی‌نامه‌ی گوجه‌فرنگی را هم بنویسیم، همین‌قدر سختی و تلاش در پی خواهد داشت.

شناخت درست گوجه‌فرنگی و اینکه این تُپُلی ذاتا «پرسپولیسی»، کِی و کجا چشم به عرصه‌ی هستی گشود، چطور پایش به زندگی بشر ـ‌واحد خورد و خوراک‌ـ باز شد و چه مراحلی را در طول زندگی پر ماجرایش پشت سر گذاشت، مدت‌ها تحقیق و بررسی خواهد خواست و بعد از آنکه اطلاعات خام در این‌باره جمع شد و دست و پاهای تاریخی زده شد، تازه نوبت به گزینش و ترکیب مواد مورد نیاز و پخت یک غذای لذیذ یا دست کم قابل‌تحمل می‌رسد و همین‌جاست که ادبیات، اصول زندگی‌نامه‌نویسی و حتی داستان‌نویسی، خودنمایی خواهد کرد.

حال اگر خواسته باشیم از این حواشی پر رمز و راز انصراف داده و به صراط مستقیم خودمان؛ یعنی تکلیف درس «شناخت رسانه و جایگاه رادیو در سپهر رسانه ای» با تدریس آقای مجید حسینی برگردیم، باید بگوییم که موضوع این نوشته، از عواملی است که خودش یکی از عوامل اصلی دیگر زندگی‌نامه‌هاست. قرار است به زندگی «رسانه» بپردازیم. کار جایی مشکل تر می شود که استاد محترم هیچ قید زمانی، مکانی و نوعی به موضوع نزده و تاریخچه‌ی یک پدیده‌ی سر و ته نامعلوم را به تمامی از شما بخواهد.

شاید بپرسید چرا بی‌قیدیِ موضوع را دلیل مشکل«تر» بودن ماجرا دانستم؟ مگر نوشتن زندگی‌نامه‌ی رسانه مشکل است؟

طبعا اگر شما این‌قدر آدم مردم آزاری باشید که چنین سوال روشنی را برای انداختن بنده به ورطه‌ی هولناک «توضیح واضحات» بپرسید، من هم سوال را طوری پاسخ خواهم داد که شما دست از این کارها برداشته و جمله‌ی دلنشین «نه، نه! حل شد. اصلا سوال خاصی نبود!» را بر زبان بیاورید. پس بیایید از این سوال و جواب دو سر سوخته، منصرف شویم و به ادامه‌ی ماجرا بپردازیم![1]

باید صادقانه بگویم که من بعد از چند روز مطالعه در مورد تاریخ رسانه و بالا و پایین کردن مسئله، هنوز به ایده‌ای نرسیده‌ام که وصف زندگی خانم یا آقای رسانه را چطور شروع کنم. برای همین من حرف‌هایم را طوری که گویا در یک گپ دوستانه در پارک ساعی، در حالی که چایی می‌خوریم و در حال حرف زدنیم، می گویم و شروع و پایان از پیش تعیین‌شده‌ای برای گفته‌هایم در نظر نمی‌گیرم.

رسانه کیست؟[2]

برای پاسخ این سوال باید نسبت ایشان را با انسان و زبان روشن کنیم. شاید از چالش‌برانگیزترین مسائل در اینجا، این باشد که رسانه صورتی از همان زبان است؟ یا زبان، نوعی از انواع رسانه محسوب می‌شود؟ یا نه، اصلا زبان بخشی از رسانه است و برای همین می‌گویند: «زبانِ رسانه» و در یک کلام؛ زبان، ابزار رسانه است؟!

به نظر می‌رسد حتی با قید «جمعی‌بودن» هم نتوانیم این دو را تفکیک کنیم. اگر جناب فرهنگ اندیشه‌ی نو می‌گوید: «رسانه، سیستم‌ها یا دستگاه‌های انتقال اطلاعات یا سرگرمی است.»، یک بابایی هم پیدا می شود و در فرهنگ الفبای قیاسی می‌گوید: «رسانه، مجموعه ابزارها و روش‌هایی برای ارتباط اجتماعی و شخصی است». حالا دیگر نمی خواهیم بگوییم یکی هم پیدا شده و کار را سخت‌تر کرده و گفته است: «رسانه؛ همان پیام است به فرم‌های فناوری شده و رسانه‌ها، امتداد انسان است».[3]

خلاصه این رسانه هر جانوری که هست، سه چیز مهم را در شکمش جا داده است؛ پیام، شیوه‌های انتقال و ابزار انتقال. حالا اگر پیام ما بیشتر مربوط به علایق، اندیشه‌ها، توان‌مندی‌ها، آثار، خاطرات، اشعار، تصاویر و درد و دل‌هایی بود که برای دل خودمان یا مخاطب خاص نوشته شد، «شخصی» می‌شود و اگر پیام‌هایی رسمی‌تر و (کلی‌تر)[4] بود که برای مخاطبان انبوه حاضر شده بود، «جمعی» محسوب می‌شود.

تا اینجای کار خیلی سخت نبود و دردی نداشت و من هم خیال می‌کردم «رسانه»، یک کوچولوی دوست‌داشتنی است که قرار است زندگی‌اش را بخوانم. بعدتر فهمیدم و حالا شما می‌فهمید که نخیر، رسانه یک غول بی‌شاخ و دُمی است که اصلا یک نفر نیست، اسم یک خانواده‌ای است با نفرات زیاد، که آن نفرات هم هر یک، فرزندان زیادی دارند و تاریخ و ماجراهای زندگی هر کدام هم، کاملا[5] متفاوت است.

-         فرزند اول این خانواده که متأسفانه کر و لال است، «غیرکلامی» نام دارد. نوه‌های غیرکلامی زیادند که طبل و دودِ آتش و اسپیچکت، چند تا از آنها هستند.

-         فرزندان بعدی، کمی متمدن‌ترند. یکی «نوشتاری» است. نوه‌های نوشتاری هم عبارتند از: کتاب، روزنامه و مجله.

-         فرزند بعدی «شنیداری» است. فرزندان او «شفاهی الفبایی» و «شفاهی غیرالفبایی» هستند. الفبایی هم فرزندانی دارد به نام‌های رادیو، منبر، سخنرانی، شایعه‌سازی و face to face.

-         فرزند دیگر، «دیداری» است که دو بچه دارد به نام‌های سینما و تلویزیون.

-         فرزند بعدی نامش «مجازی» است. او سه فرزند دارد به نام‌های اینترنت، شبکه‌های جمعی و یک فرزند خارج‌درس‌خوانده به نام vb2.

-         فرزند بعدی به نام «دیجیتالی» معروف است و نام بچه‌هایش به ترتیب: موبایل، بلوتوث، mms و sms ـ‌پرخاطره برای همه‌ی‌مان‌ـ می‌باشد.

-         گویا این اواخر هم فرزندان مجازی و دیجیتالی، وصلتی داشته‌اند و نتیجه‌ی این وصلت مبارک، فرزندانی چون wechat, viber و... هستند!

-         و آخرین فرزند خانوادی رسانه، خیابانی نام دارد که خودش فرزندان زیادی دارد از جمله: بیلبورد و بنر.

 فکر می‌کنم این معرفی کسل‌کننده و کمی لوس، نوشته‌ی فاخر ما را کمی مبتذل می‌کند، برای همین بهتر است کمی جدی‌تر و سریع‌تر به حرف‌های اصلی‌مان برسیم. ببینید ما در تاریخ رسانه با یک سری آدم‌های طرفدار برون‌گرایی و حرّافی سر و کار داریم که اساساً با «سکوت»، مشکل داشته‌اند و سعی کرده‌اند مدام راه‌های راحت‌تر و بیشتری برای حرف‌زدن به شکل‌های مختلف را پیدا کنند و بدهند دست ملت! تا جایی که من مطالعه کردم خیلی کسی به اینها ـ‌به‌قول رایج‌ـ گیر نداد که آخر چرا این‌کار را می‌کنید؟! خوب گسترش راه‌های ارتباطی به معنای گسترش ارتباط و نهایتاً همان «حَرّافی» خواهد بود.

مثلا اگر می‌گذاشتید ارتباط، گسترش پیدا نکند و آدم‌ها به «سکوت» عادت می‌کردند چه می‌شد؟! و طبعاً چون کسی چنین سوالی نپرسیده، آنها هم جوابی در مورد انگیزه‌ی این اکتشافات و اختراعاتشان ارائه نکرده‌اند.

بگذارید اینجای مطلب هم قورباغه‌ای دیگر را قورت بدهیم و من برای راحتی خودم و شما یک سری اسم و تاریخ تحویل شما بدهم تا بعد دوباره به گعده‌ی دوستانه‌ی خود، ادامه دهیم.

آدم‌های اولیه که یک سری ارتباط‌های غیرکلامی و شفاهیِ غیرالفبایی داشته‌اند که چون «اولیه» بوده‌اند، اسم و رسم و تاریخ دقیقی از آنها در دست نیست. البته اگر به آقای داروین مراجعه کنید، احتمالا اطلاعاتی در موردشان داشته باشد که ارائه کند و شاید بی‌مهابا به اجداد این آدم‌های اولیه‌ی بیچاره بگوید: حیوان! اما ما ترجیح می‌دهیم وارد این دعواها نشویم و برویم سراغ کار خودمان.

قدم بعد را چندصد سال قبل از میلاد، فنیقی‌ها یا یونانی‌ها برداشتند و خط را اختراع کردند. گرچه اینها با خطی که درست کرده بودند، گاهی خیلی کم، شاید دو مثقال هم مرتکب «مکاتبه» می‌شده‌اند، اما اصل این ماجرا زیر سر یکی دیگر است و او کسی نیست جز حاجی گوتنبرگ!

ایشان لطف کردند و چاپ را از جاهای نامعلومی اختراع کردند و عصر کتابت شروع شد و مطبوعات توسط الطاف ایشان به ظهور و بروز رسید.

خلاصه، این ماجرا گذشت تا آقا ساموئل مورس (1832) تلکس و تلگراف را در ادامه‌ی اختراع برق و... درست کرد و یک قدم مفیدی در راه حمایت از حقوق حیوانات برداشت؛ چون بعد از آن دیگر کفترها و اسب‌ها مجبور نبودند مدام بدوند و بپرند این‌بر و آن‌بر که بگویند: فلانی! بهمانی گفت چنین!

بنده همین‌جا از طرف جامعه‌ی کفتران و اسبان خبررسان از آقا ساموئل تشکر می‌کنم.

44 سال بعد[6] آقایان گراهام بل و توماس واتسون ارتباط صوت با سیم، یا همان تلفن خودمان را درست کردند و گرچه با این کار حاصل تلاش آقا ساموئل را به زباله‌دان تاریخ فرستادند، ولی خدمت بزرگی به جامعه‌ی حرّافان مقیم زمین نمودند.

بعدترها مثلا حدود سال 1895 کسی به نام گوگلیلموما رکنی زد روی دست ارتباط سیمی و ارتباط بی‌سیم و رادیو را اختراع کرد و به اصطلاح با ایجاد عصر الکترونی، خدمت بزرگ دیگری در مسیر حرّافی بشر برداشت!

کمی بعد، سینما چشم به جهان گشود و نه قدمی صرفا در راه ارتباط، بلکه نوع خاصی از ارتباط را که بیشتر جنبه‌ی هنری داشت، رقم زد. به این سینما، هنر هفتم می گویند و حتما شنیده‌اید. شاید سوال کنید: چرا به سینما، هنر هفتم می‌گویند؟

در پاسخ باید گفت؛ تا قبل از سینما، هنر شش شاخه داشت؛ ادبیات، موسیقی، تئاتر، رقص، نقاشی و پیکر‌سازی یا تراشی؛ و سینما، هفتمین هنر محسوب می‌شود که در واقع جمع و ترکیبی از هر شش هنر دیگر است.

البته تئاتر که از وجوهی به سینما نزدیک‌تر است، سابقه‌ی طولانی‌تری دارد و شاید نسبت به ابزار ارتباطی و رسانه‌ای هنری دیگر، برای خودش ریش‌سفیدی باشد.

به هر حال ماجرای چاق‌شدنِ رسانه بعد از سینما به اختراع تلویزیون رسید. حدوداً بعد از جنگ جهانی دوم بود که سر و کلّه‌ی تلویزیون پیدا شد. منظور همان جعبه‌ی جادویی است که سر خانواده‌ها را گرم می‌کند و اغلب، برنامه‌هایی صد من یک غاز و گاهی آدم حسابی، تحویل خانواده‌ها و غیرخانواده‌ها می‌دهد و از کارایی‌های ویژه‌اش، سرگرم کردنِ بچه‌محصل‌هاست که به واسطه‌ی آن، از نوشتن مشق شب‌ها و خواندن درس، بازمی‌مانند.

اما اصلا فکر نکنید که این ماجرا -ابزارسازی برای رسانه و گسترش ارتباطات- به این حد، محدود شد. البته طبعا چنین فکری هم نمی‌کنید؛ چون شما در آخر این داستان زندگی می‌کنید و خودتان آخر فیلم را می‌دانید.

هنوز دو مرحله‌ی مهم دیگر مانده است. یکی ساخته‌شدنِ ماهواره توسط روس‌هاست که بر اساس اندیشه‌ی پوپوف در سال 1957 اختراع شد و ارتباط‌های قبلی را گسترده‌تر کرد و به نوعی آنها را جهانی نمود.

و حلقه‌ی شیرین آخر که بهترین وسیله‌ی ارتباطی شبانه‌روزی و نه یک طرفه‌ی بشر بود که از غم‌بادکردنِ ملت جلوگیری می‌کرد، البته بهتر است بگویم می‌کند و آن کسی نیست جز جناب «اینترنت»!

اینترنت آمد و گفت: چرا ارتباط‌ها این‌قدر یک‌طرفه باشد و یک عده مدام در رادیو و تلویزیون و ماهواره بگویند و بقیه بشنوند؟!

او با برابری موافق بود و در مقابل طبقه‌ی اشراف رسانه‌ای ایستاد و شعار؛ «همه بگویند و بنویسند، همه بشنوند و بخوانند و ببینند.» را سر داد. اینترنت می‌گوید: «هر وقت، هرچه می‌خواهد دل تنگت، بگو و بنویس و بخوان و ببین و بشنو»! و این‌گونه بود که تقریبا بالاترین ظرفیت ارتباطی با کم‌ترین محدودیت را برای همگان برقرار کرد و هنوز هم برکاتش مستدام است.

یاد و نامش گرامی!

البته اینترنت، حاصل اختراع کامپیوتر و گسترش مخابرات بود و نباید از تلاش آنها در این مسیر چشم‌پوشی کرد.

اما بگذارید تا هوا تاریک نشده و خانواده‌ها همراه بچه‌های پر سروصدا و شلوغ‌شان برای تفریح به پارک ساعی نیامده‌اند و فرصت هست، کمی بیشتر در مورد «رادیو» گپ بزنیم. البته خودم هم نمی‌دانم این چه گپ‌زدنی است که مدام من دارم حرف می‌زنم!

چرا رادیو؟ خوب چون این تکلیف برای درس و کلاس مربوط به رادیوست و ما از همین اول کار، خوب است یک عِرق و احساس تعلقی به رادیو داشته باشیم و سهم بیشتری برایش قائل باشیم.

اصلا بین همه‌نوع رسانه که ما پیوسته در این صحبت، به‌طور زیرپوستی از گسترش آن ابراز نارضایتی کردیم و طرفدار سکوت شدیم، حساب رادیو جداست.

دوباره اصلا رادیو شاید رسانه‌ای باشد که از همه بیشتر تمرین سکوت می‌دهد. رادیو یعنی عده‌ی کمی حرف بزنند و تولید صدا کنند، در عوض هزاران و شاید میلیون‌ها نفر ساکت و با تمرکز به آن گوش کنند و سعی کنند بخش‌های قابل تصور آن چه می‌شنوند را در ذهن ساخته و تصور نمایند.

رادیو؛ رسانه‌ای است که طرفدار درون‌گرایی است. معمولا آدم‌ها رادیو را انفرادی گوش می‌کنند و حتی وقتی به‌طور جمعی رادیو گوش می‌کنند، کم‌تر پیش می‌آید که در باب آن با هم صحبت کنند و غالباً در آن حال هم افراد، جداجدا با آن ارتباط برقرار می‌کنند. رادیو مثل تلویزیون نیست که همه دور آن بنشینند و آن را نگاه کنند و راجع به آنچه می‌بینند حرف بزنند و نظر بدهند و ... . ـ‌دست کم در روزگار ما که بیشتر این گونه است.ـ

به هر حال حرف ما در یک کلام این است که رادیو حسابش جداست و دیگر حرف هم نباشد!

حالا که شما مخاطب فرهیخته و با بصیرت، متوجه شدی که رادیو فرق می‌کند و بسیار بهتر است، کمی در مورد آن بیشتر حرف می‌زنیم.

اولا که باید بدانیم که رادیو و کلاً ارتباط رادیویی،  محصول ارتباط دو پدیده‌ی دیگر است که آن دو عبارت اند از برق یا همان الکتریسیته و مغناطیس. یک بار در سال 1802 یک بنده‌ی خدایی به نام جیان دومنیکو رومگناسی به وابستگی این دو اشاره کرد ولی کسی به او محل نگذاشت. قضیه رفت تا رسید به سال 1820 که یک بنده‌ی خدای دیگری به نام هنس کریستین اورستد پیدا شد و یک آزمایش گویا معروف و ساده‌ای به نام وایدلی انجام داد و خلاصه وابستگی الکتریسیته و مغناطیس را ثابت کرد و توانست نظریه‌ی «الکترومغناطیس» را بدهد.

این شد سنگ بنای اولی که اختراع رادیو پا بر شانه‌های آن نهاد.

اما اینکه خود رادیو را چه کسی اختراع کرد؟ اینجا حرف و حدیث و دعوا زیاد است و متأسفانه شاهد زنده هم نداریم که بیاید توضیح بدهد قضیه چه بوده است. افراد متعددی مدعی اختراع رادیو هستند که از این بین، چندتایی معتبرترند. اسم آنها این است:

جاگدیشن چاندرابوز، الکساندر استپناویچ پوپو،  نیکولا تسلا.

در واقع می‌توان گفت که این سه نفر و افراد دیگر هر یک نقشی در این اختراع داشته‌اند ولی اینکه نفر اصلی که کار را تمام کرد ـ‌و به قول معروف‌ـ کار را آن کرد، مشخص نیست.

به هر حال بعد از نظریه‌ی الکترومغناطیس، اول یک کارهایی در مورد ارتباط بی‌سیم قدیمی صورت گرفت، بعد ارتباط رادیویی بی‌سیم و بعدترها تلگراف و تلفن رادیویی ایجاد شد. ولی در اینکه بی‌سیم‌ها پدر یا پدربزرگ رادیو‌ها هستند، شکی نیست.

اما پای رادیو، کِی به ایرانِ ما باز شد؟

قضیه از این قرار است که در سال 1303[7] وزارت جنگ، به قول یکی از منابع خیلی معتبرِ[8] ! ما: «مقدمات استفاده از بی‌سیم را فراهم کرد». سال 1305 بی‌سیم به ایران آمد، سال 1311 موسسات بی‌سیم توسعه پیدا کردند و خلاصه، بالاخره، در نهایت ـ‌اینها حشو نیست، صحبت نباشد!ـ رادیو در ایران ایجاد شد.

دو مهر 1313، استفاده از رادیو تصویب شد البته با اجازه‌ی وزارت پست و تلگراف و تلفن. همان مرکز در سال 1316 تلاش کرد یک مرکز رادیو درست شود و در ادامه، یعنی یک سال بعد (1317)، سازمان پرورش افکار تاسیس شد. یک سازمانی بود که چند کمیسیون داشت. اسم کمیسیون‌های آن عبارت بودند از:

مطبوعات، کیت کلاسیک، سخنرانی، نمایش های رادیویی و موسیقی.

چهار اردیبهشت 1319 اولین فرستنده‌ی رادیویی بالاخره در ایران و در محل بی‌سیم که در جاده‌ی قدیم شمیران بود، افتتاح شد. از همان سال رادیو تهران ـ‌که بعدها نامش به رادیو ایران تغییر پیدا کرد و یک رادیوی دیگری اسمش را بر خود گذاشت‌ـ به اندازه‌ی هشت ساعت در 24 ساعت، برنامه اجرا می‌کرد که شامل اخبار، موسیقی ایرانی، گفتار مذهبی، فرهنگی، جغرافیایی و تاریخی بود. این رادیو که اول دو فرستنده با موج‌های متوسط و کوتاه داشت که در اداره‌ی بی‌سیم پخش می‌شد، سال 1327 یک فرستنده و یک استودیوی کوچک در میدان ارگ به آن دادند.

مدیریت رادیو را اول به اداره‌ی کل انتشارات و تبلیغات که آن موقع مدیرش دکتر عیسی صدیق اعلم بود، دادند. اولین کسانی که در رادیو شروع به کار کردند، این افراد بودند:

-         محمد حجازی (مطیع الدوله)؛ نویسنده و داستان‌نویس

-         عبدالرحمن فرامرزی؛ نویسنده و مدیر روزنامه‌ی کیهان

-         حسینقلی مستعان؛ داستان نویس

-         ابوالقاسم پاینده؛ نویسنده

-         ابوالقاسم اعتصام‌زاده؛ مترجم

-         مشفق همدانی؛ مترجم

و احیانا کسان دیگری که از چشم منابع، مغفول مانده یا در منابع کامل‌تری که در دسترس ما نبود، اسم‌شان آمده است.

برای تعیین خط مشی و سیاست رادیو هم «شورای عالی انتشارات» درست شد که اعضای آن، این افراد بودند:

-         محمد قزوینی (معروف به علامه‌)

-         محمدعلی فروغی‌ (ذکاء‌الملک‌)

-         دکتر قاسم‌ غنی‌

-         دکتر علی‌اکبر سیاسی‌ (رئیس‌ دانشگاه‌ تهران‌)

-         دکتر رضازاده شفق‌

-         دکتر محمود افشار

-         علینقی‌ وزیری 

آن وقت‌ها جایی بود به نام «آژانس پارس» که بعدها نامش را به «خبرگزاری پارس» تغییر داد. اینجا مسئول بخش تهیه و پخش خبر بود.

از سال 1325 تا 1338 به مرور هر استانی هم برای خودش رادیویی افتتاح کرد.

بعد از انقلاب سال 1357، «سازمان رادیوـ‌تلویزیون ملی ایران» به «صدا و سیمای جمهوری اسلامی» تغییر نام داد.

این هم خلاصه ای جزوه وار از تاریخ رادیو بود.

به نظرم این صحبت یا گپ تا همین‌جا هم طولانی شد و برای انجام تکلیف کلاس و گرفتن نمره، کفایت می‌کند و ادامه‌اش جز اعصاب‌خوردی برای شما و بنده چیزی ندارد.

برای همین، همین‌جا شما را به خدای بزرگ می‌سپارم و امیدوارم رسانه‌ای منفرد و مستقل باشید که حقایق را حقیقی در خود نشان دهد.

والسلام

آبان1392


منابع[9] ؛

1-مقاله‌ی «تاریخچه و روند تکوین رسانه‌های جمعی» از وبلاگ:

 http://giti221.blogfa.com/post-15.aspx

2-دانشنامه‌ی مجازی ویکی‌پدیا (سرفصل‌های: تاریخ تلویزیون، تلویزیون در ایران، تاریخ رادیو، رادیو در ایران و...)

3-یک گفتگو، ناصر حریری با نجف دریابندری، نشر کارنامه

4-تقریر کلاس فلسفه‌ی دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی



یادداشت‎ها و پاورقی‌ها؛

[1]- البته به خاطر انصرافتان از این سوال، سعی می‌کنم به نحوی جواب این سوال را به صورت نرم و نامحسوس نشان دهم.

[2]- چیست؟

[3]- مارشال مک لوهان

[4]- شاید بتوان بر این قید، کمی اشکال گرفت و اخبار جزئیِ جمعی هم داشت.

[5] البته کاملنِ کاملا هم متفاوت نیست، در واقع تقریبا متفاوت است. این‌جا کمی جوّگیر شده و روحیه‌ی انقلابی بر نگارنده حاکم شده است.

 1876 [6]

 1924 [7]

[8]- ویکی پدیا

[9]- اینکه منابعم کم و گاهی کم اطمینان آور است را قبول دارم و از هر گونه مطلب غیر دقیق احتمالی عذر خواهی می کنم. فرصت و امکان رجوع به منابع بیشتر و مفصل تر نبود. 

نظرات 1 + ارسال نظر
نازنین زهرا یکشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 10:05 ق.ظ http://shahidankave.ir

بااو....
سلام وادب، استاد ثقیل صحبت می کنید کمی روان صحبت کنید خواننده بی بهره نمونه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد