«پُشتِ درِ دِه»کده ی ج ه ا ن ی
از دَه قدم مانده به دِه، لِی لِی کُنان رفتم پیش، دم ورودی که رسیدم هیچ، همان جا لَک لَکی ایستادم، کلید را از جیب درآوردم، در را باز1 و همچنان راه را به صورت لِی لِی ای، جلو رفتم. همین طور که می لِی لئیدم و به ده کده نزدیک تر می شدم، ذهنم درگیر لحظه ی مواجهه با «اهالی» بود. دغدغه ام حرف هایی که اهلی برایش نیست نبود. مشکل، حرف هایی بود که به اهلش هم نمی شد زد! اهالی، چاه من نبودند.
پانوشت:
1: تعجب نشود؛ درِ ده کده ی ما با این که قفل ندارد ولی کلید دارد.
سلام ممنون که به وبلاگ این حقیر به واسطه "جناب گوگل" سر زدید سعیم را می کنم تا خواننده وبلاگ خوبتان باشم . با مهر