وقتی مصاحبه، گزارش میشود.
مصاحبه با استاد نجف دریابندری درباره ی نوستالژی
جمعهی بارانی. قرار؛ دهونیم صبح است با پاشا سلیمی، روبروی پارک ملت؛ خیابان ولیعصر. با کمی تأخیر رسیدهام و سوار بر ماشین پاشا، به دنبال منزل آقای مترجم. دومین باری است که به منزلش میروم، ولی به دلیل نداشتن حافظه، بین دو-سه کوچه مردّدم...
دفعهی قبل با بهزاد نادعلیان به منزلش رفتهبودیم، البتّه آن وقت همسرش زنده بود، ولی حالا فهیمه راستکار حدود یک ماهی میشود که فوت کرده است. بههرحال به بهزاد زنگ زدم که؛ کوچهی منزل آقای مترجم خاطرت هست؟ او هم نام کوچه یادش بود و هم پلاک! با پاشا کوچه را پیدا کردیم و به در منزل فرزند «ناخدا خلف»(گفتوگو با نجف دریابندری، مهدی مظفری، نشر مروارید) رسیدیم. ناخدا خلفِ دریابندری یعنی پدر آقای مترجم، پایلت و راهنمای کشتیها در آبادان بودهاست. جمعهها جلسهی دوستانهای است در منزلش با دوستان قدیمی که اشعاری خوانده میشود و گپ و گفتی صورت میگیرد. زنگ منزل را زدیم و وارد شدیم، منزل آقای مترجم طبقهی اول است. البتّه دیروز زنگ زدم و گفتم که برای پرسیدن چند سوال دربارهی نوستالژی خواهیم آمد. دو حیطهی اصلی مربوط به نوستالژی، همان زمینههای تخصّصی اندیشه و ترجمهی آقای مترجم است؛ فلسفه و ادبیات. بعد از خاطراتی که تعریف شد، گفتوگوهایی که صورت گرفت و شعری از بهار که با صدای خوب آقای قدرتالله مهتدی خواندهشد. حاضرین آماده به رفتن شدند. بعد از رفتن آخرین مهمان، با آقای مترجم 82 ساله، با تعیین جای مناسبی برای عکّاسی توسّط پاشا برای نشستن، نشسته و پرسیدن سوال را شروع کردم. البتّه فرد دیگری هم در اتاق حاضر بود و در کناری نشسته و مصاحبه را نگاه میکرد.
سوال اوّل این بود که؛ خاطره و حسّ نوستالژیک، چه اثری در خلق هنر نائیف میتواند داشته باشد؟ امّا اینکه اصلا خودِ هنر نائیف چیست که حالا اثر خاطره بر آن چه باشد را از زبان خود آقای مترجم بشنویم؛ «کلمهی نائیف یعنی سادهدل، یا حتّی شاید سادهلوح. بنابراین هنر نائیف هنری است که از روی سادگی به وجود میآید، نه با مهارت و بعد از تعلیم دیدن و این جور چیزها. ما در جامعهی خودمان هنرمند نائیف فراوان داشتهایم، ولی کمتر در ارزشهای هنر نائیف باریک شدهایم.»(یک گفتوگو با نجف دریابندری، ناصر حریری، نشر کارنامه) امّا در مورد سوالمان راجع به نسبت نوستالژی و نائیف، گفت؛ «بستگی دارد –حسّ نوستالژیک و خاطره- تا چه اندازه زاینده باشد». به سراغ سوال بعدی رفته و گفتم: شما در مصاحبهای گفتهاید بهنظرتان، «هنر زائیدهی تجربههای شخصی هنرمند است.» خود شما چقدر تجربههای شخصی زندگیتان و خاطرهی آنها روی آثار ترجمه و تالیفتان اثر داشتهاست؟ آقای مترجم در مورد تفکیک تجربهها و خاطرههای زندگی از خلق اثر و هنر، تردیدی مطرح کرد و گفت: «اثر نمیشود گفت، زندگی همین است. اینطور نیست که شما چیزی گذاشتهاید اینجا و چیز دیگری روی آن اثر میگذارد. من –چنین- فکر نمیکنم، زندگی یعنی ترکیبی از همهی اینها».
توضیح این نکته لازم است که کمی سنگینی گوش آقای مترجم، ایشان را اذیّت کرده و همین موجب میشد کار گفتوگو سخت پیش برود و خستگی جلسهی دو-سه ساعتهی قبل هم مزید بر علّت بود که باعث میشد مصاحبه در جملاتی کوتاه ردّ و بدل شود و بنده هم سوالات را به چهار سوال کاهش دهم. در ابتدای سوال سوم، آثار خستگی و اذیّت در چهرهشان بیشتر نمایان شد، گفتم؛ بهنظر فرصت مناسبی برای ادامهی گفتوگو نیست و اذیّت میشوید. ایشان گفت: «بله، الان معذرت میخواهم، یک کمی الان مناسب نیست؛ علتش هم این است که این گوش من کار نمیکند و حواسم را پرت کرده، الان این گوشی –سمعک- من کار نمی کند و خیلی مشکل است برای من، ولی یک وقت دیگر تشریف بیاورید که این کار بکند، بهتر است.» به این ترتیب گفتوگو را با آقای مترجم عزیز به پایان بردیم. ایشان به مبل تکیه داده و مشغول خوردن شیرینیشان شدند.
از اینجا با سوال من در اینباره که متاسّفانه برخی مباحث و موضوعها از نگاه آقای دریابندری ثبت و ضبظ نشده و حتّی در آن دو کتاب نیز منعکس نیست، گفتوگوی کوتاه و جالبی با آن فرد دیگر که به حضورش اشاره رفت، آغاز شد. او فرزند آقای مترجم؛ سهراب دریابندری بود که با افسوس اشاره کرد: «این جور بحثها همیشه و گاهی ساعتها در خانهی ما بوده. طبیعتا بیشتر این بحثها ضبط نشده و مقداری از دیدگاههای استاد نجف روی کاغذ نیامده. استاد نجف تا جایی که من میدانم طرز فکر مستقلی دارد و بعضی از باورهای او که شبیه به هیچکس دیگری نیست در جامعه منعکس نشده. به هر حال آدم همیشه همهی حرفهایش را نمیتواند بزند.»
به مناسبت، به دو کتاب گفتوگوی آقای مترجم اشاره کردم که ایشان در این مصاحبهها نسبتا صریح حرف زده اند، با اینحال آن مصاحبهها هم آنطور که باید در این امر موفّق نبودهاند؟ نوهی ناخدا خلف گفت: «فکر میکنم فضای آن دو کتاب مصاحبه هم از این واقعیت جدا نیست. مصاحبه با آقای حریری در شرایط بهتری انجام شده. هم استاد نجف احوال بهتری داشته هم آقای حریری مصاحبه را به نظرم بهتر پیش برده. آقای مظفری هم خیلی زحمت کشید و کار بسیار سختی انجام داد؛ چون بیماری استاد نجف مصاحبه را بسیار دشوار کرده بود. متقاعد کردن او برای مصاحبه، خودش کاری بود! مصاحبه آقای مظفری از لحن و نحوهی حرف زدن معمول استاد نجف که به آن عادت داریم فاصله گرفته، با وجود اینکه ایشان مصاحبه را ضبط و از روی نوار پیاده کرده. اما بههرحال مسائل قابل توجهی هست که خواسته و ناخواسته از قلم افتاده.» برگشتم رو به آقای مترجم و گفتم: صحبت از دو کتاب گفتوگوی شماست. گفت: بله، گفتوگوهایی بود که سالها قبل انجام شد. گفتم: به نظرم کتاب گفتوگوی آقای حریری بهتر است. گفت: بله، حریریها دو برادر بودند که با هر دو دوست بودیم. سالهای قبل آمد و این صحبتها انجام شد. شما از او خبری ندارید که کجاست و چه میکند؟ گفتم: خیر، من شناخت و اطّلاعی از ایشان ندارم، ولی از دوستانی که ممکن است اطّلاعی داشته باشند سوال میکنم و خدمتتان عرض میکنم. ایشان تشکر کرده و گفتند خستهاند و میروند استراحت کنند. بعد از تشکر و خداحافظی از مترجم چیرهدست، صحبت را با سهراب ادامه دادیم. پرسیدم بهنظر شما از ویژگیهای خاص نوع نگاه آقای دریابندری، کدام مولّفه شاخصتر است؟ او در پاسخ به اندیشهی پدر اشاره کرد و گفت: «به نظرم شکل تفکّر استاد نجف، به خصوص در مسائل مربوط به هنر و رابطهاش با منبع الهام، مبتنی بر مسئلهی علّیت نیست؛ یعنی او رابطهی این دو را به صورت علت و معلول نمیبیند. از نظر فلسفی او بیشتر به نوع نگاه دیوید هیوم نزدیک است و مدّتی هم مشغول به ترجمهی کتاب رسالهای در طبیعت انسان(A Treatise on Human Nature) هیوم بود. این کتاب تا بهحال ترجمه هم نشده. حدود صد و چهل– پنجاه صفحه از آن را ترجمه کرد، ولی ترجمهاش را ادامه نداد و رها شد. شاید اگر آن کتاب ترجمه میشد، اوضاع فرق میکرد. این کتابِ بسیار مهمی است و جای آن در کتابخانههای فلسفی فارسیزبان خالی است.»
در ادامه گفتم:پس به نظر شما نوع نگاه آقای دریابندری به پدیدهها، اندیشهها، هنر و زیباییشناسی با نگاه رایج به خاطر موضعشان نسبت به علیت متفاوت است؟ او گفت: «بله در این نگاه، رابطهی بین پدیدهها لزوما رابطهی عِلّی(علت و معلولی) نیست. در نگاهی که در مسئلهی علّیت به معنای رایجش محبوس نباشد، به شکل وسیعتری با پدیدهها ارتباط برقرار میکنیم، این نوع نگاهی است که من از پدرم شناختهام.»
کمی دربارهی سیر زندگی و آثار آقای مترجم صحبت کردیم، و با آقای سهراب خداحافظی کرده و از منزل، بیرون آمدیم.
انجام شده در نیمه ی اول دی ماه 1391