مصاحبه با دکتر رامین آموخته در باب نقش زبان در ظرفیت تفسیرپذیری متن

نقش زبان در ظرفیت تفسیرپذیری متن(با تکیه بر بحث هرمنوتیک و قواعد زبانی)*

مصاحبه با دکتر رامین آموخته

 

مقدّمه؛

 

واژه­ی «هرمنوتیک» و مباحث مربوط به آن، برای اکثر افراد اهل مطالعه شناخته شده است. امروزه هرمنوتیک، در مورد کمّ و کیف فهم یک متن و عوامل موثّر بر آن و همچنین کمّ و کیف تفسیر پذیری متون به کار می­رود. عوامل مختلفی موجب فهم معانی متعدد از یک متن واحد می­شود. ولی در هر صورت، همه­ی این عوامل از گذرگاه زبان تاثیر خود را بر معنای فهمیده شده از متن می­گذارند. یعنی عامل اصلی که ظرفیت تفسیر پذیری را برای متن فراهم می کند، زبان و و قواعد آن می­باشد. گرچه می­توان در کنار زبان، به تاثیر منطق و قوانین آن بر این مسئله نیز اشاره نمود. امّا تاثیر زبان و ساختار آن، به هیچ نحو قابل چشم پوشی نیست؛ چرا که عوامل مختلف در بازه­ای که زبان اجازه دهد، به جستجو یا حمل معنای مورد نظر به متن، از میان معانی متعدد بالقوه­ی آن می پردازند. پس به سراغ آقای دکتر رامین آموخته رفته و به گفت­و­گو با ایشان در این زمینه پرداختیم تا استاد زبان­شناسی که با ساختار زبانی جهانی به نام «ساختار گشتاریِ» پروفسور چامسکی آشنا بوده و فن ترجمه ی انگلیسی به فارسی و به عکس را براین اساس تدوین و هجده سال به تدریس آن مشغول بوده است، به سوالات ما در این باب پاسخ دهد.

 

متن مصاحبه؛

 

بحث ما مربوط به هرمنوتیک است و سوالاتی در مورد آن داریم. پیش زمینه­مان این است که فلاسفه آمدند و عوامل مختلف به وجود آمدن تفسیرپذیری را گفتند. مثلا...



بحث ما مربوط به هرمنوتیک است و سوالاتی در مورد آن داریم. پیش زمینه­مان این است که فلاسفه آمدند و عوامل مختلف به وجود آمدن تفسیرپذیری را گفتند. مثلا شلایر ماخر گفته تفسیرپذیری به خاطر شرایط اجتماعی و تربیتی است، هایدگر و تابعان او گفته­اند به خاطر شرایط روانی و پیش­فرض­های افراد است. ولی نکته­ی قابل توجّه این است که همه ی این عوامل، از طریق ظرفیت­های زبانی رخ می دهد؛ یعنی این علل، همه در مرحله­ی بعد از آن است که زبان شرایط و ظرفیتی برای تفسیرپذیری و یا حمل فهم دلخواه بر متن، در اختیار انسان قرار می­دهد.

حال سوال اول این است که با توجه به اینکه شما با «دستورِ زبان گشتاری» آشنایی کامل داشته و آن را به صورت قابل تدریس، تدوین نموده و سال ها به تدریس آن مشغول بوده­اید، یک توضیح اولیّه راجع به دستور گشتاری و فرق آن با «دستورِ زبان سنّتی» بفرمایید.

 


دکتر آموخته: دستور گشتاری یک دستور ساخت گراست و از زمان فردینان دو سوسور این سنّت شروع شده، لئونارد بلومفیلد زبان شناسی ساخت گرای آمریکایی را کار کرده و آقای چامسکی هم که دستور گشتاری را تدوین کرده است. همه­ی اینها بر آن بودند که ساختارهای زبانی را در حقیقت ساماندهی کنند تا مثل دستور سنتی اینطور چندگانه، متعدد و پر استثناء نباشد، و در حقیقت نشان دهند که چون زبان حاصل تفکر وعقل است و عقل نیز یک ساختار صد­در­صد منطقی و ریاضی دارد، بنابراین هر آنچه از عقل صادر می­شود، باید ساختاری منطقی و ریاضی داشته باشد. آنها با این پیش­زمینه به زبان نگاه کردند و به این نکته رسیدند که آری زبان هم کاملإ از قوانین ریاضی جدید تبعیت می کند. همه­اش «اگر...آنگاه...»های منطقی و ریاضی جدید است و علت اینکه این دستور وقتی در دهه­ی 70 ظهور یافت، داستان زبان را متحول کرد، آن بود که به عنوان پدیده ا­ی نوین، منطق ریاضی را کاملا به زبان تسری داد. البته دستور گشتاری، خالی از ایراد نبود، ایرادهای خاص خودش را داشت. چامسکی ایرادهایی که به این دستور گرفته می شد را در نسخه آغازین این دستور تحت عنوان نظریه معیار به تدریج برطرف می­کرد؛ کما­اینکه اوّل با نظریه معیار (standard theory) کار را آغاز کرد و سپس نظریه معیار گسترش یافته (Extended Standard Theory) را ارائه کرد و با اصلاحاتی که در آن ایجاد کرد سپس نظریه معیار گسترش یافته­ی تجدید نظر شده (Revised Extended Standard Theory) را تدوین نمود. بعد همینطور اینها را نیز پی­در­پی متحول کرد تا به نظریه X-تیره (( X-Bar Syntax رسید. نظریه X-تیره نیز خالی از ایراد نبود و اصلاح آن نهایتا به ظهور نظریه­ی حاکمیّت و مرجع­گزینی (Government and binding theory) منجر گردید تا به تدریج تمام ایرادهایی را که منتقدان مختلف این دستور به آن می گرفتند، حل کند.

بدیهی است که دستور گشتاری­ ساده­ترین نسخه این دستور محسوب می شود و علت اینکه من این دستور را، به رغم مشکلاتش، برای تدوین تنها نظریه ترجمه در ایران تحت عنوان "نظریه ترجمه مبتنی بر گشتار" برای آموزش ترجمه به دانشجویان رشته های مختلف انتخاب نمودم این بود که فهم آن برای دانشجویانی که پیشتر هیچگونه تجربه ای با دستورهای ساختگرا نداشتند  خیلی آسان­تر بود.

اگر مثلا من دستور نسبتا جدید چامسکی یعنی  Government and binding  را برای این کار برمی گزیدم، دیگر برای همه دانشجویان قابل استفاده نمی بود؛ زیرا آن را نمی­فهمیدند. در آن صورت این نظریه فقط برای زبان شناسان  قابل بیان و تدریس بود؛ بنابراین من در ترجمه، از ساده ترین نسخه این دستور استفاده کردم که عام الفهم باشد و عملا بتوان به همه دانشجویان یعنی حتی کسانی که اصلا پیش زمینه زبانی هم ندارنداین تکنیک را آموخت و در کوتاه مدت آنان را به جایی رساند که بدون دانستن لغات زیاد و بدون ضرورت آشنایی با حجم گسترده ای از قواعد دستوری، قادر گردند به راحتی حتی پیچیده ترین جملات متون تخصصی انگلیسی را آنالیز و ترجمه نمایند و تنها با دانستن مجموعه ای محدود از قواعد محض و بلا استثنای دستور گشتاری تمام نیازهای زبان تخصصی خود، از خواندن و درک سخت ترین متون تخصصی تا ترجمه، ویرایش وچاپ آثار علمی در کنار توفیق در آزمونهای زبان تخصصی مقاطع کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری و حتی مقاله نویسی به زبان انگلیسی را مرتفع نمایند. درواقع تفاوت اساسی دستور گشتاری و دستور های دیگرِ بعدی­اش، با دستور سنتی که اکنون برای محاوره و انجام امور معمول در زبان انگلیسی در همه­جا تدریس می شود، ریاضی بودن، بلا­استثنا بودن و همچنین جهانی بودن دستور گشتاری می­باشد. نکته­ی بعدی هم این است که بخش عمده­ی این دستور،  UGاست (یعنیuniversal grammar)و به سبب همین خصوصیت جهانی بودنش است که در تمام زبان­های دنیا قابل پیاده و استفاده شدن است. این خودش توفیق بزرگی برای علم زبان شناسی محسوب می شود.

 

پس در بیانی خلاصه می­توان گفت؛ دو ویژگی مخصوص دستور گشتاری این است که از یک سو از ساختاری عقلانی، ریاضی و بی استثنا برخورداراست واز سوی دیگر به سبب جهانی بودنش در همه زبان ها به صورتی مشابه قابل استفاده است.

 

دکتر آموخته: بله، و فرق سومش با دستور سنتی این است که حجم آن بسیار کمتر است، زیرا به دلیل ساختار ریاضی استثناءمند نیست. ولی این دستور به درد بررسی های علمی زبان می خورد که از آن جمله می توان به کاربردهایی نظیر هرمنوتیک، ترجمه، تحلیل مقابله­ای (Contrast Analysis) و تحلیل خطا ((Error analysis و... اشاره نمود ولی این دستور به درد محاوره نمی خورد.

 

سوال دومم به نوعی به­طور کلّی تر، به ارتباط میان بحث زبان شناسی و علم منطق مربوط می شود. ولی از این گذرگاه که ما از طرفی می بینیم که همانطور که فرمودید؛ سوسور و دیگران مثل چامسکی تلاش کردند به زبان، ساختار ریاضی و عقلانی بدهند و به یک حد مشترکی رساندند، از طرف دیگر منطق هم که از زمان ارسطو، بیان ریاضی نداشته، دیدیم کسانی مثل راسل و فرگه که تلاش کردند تا به دانش منطق، یک ساختار ریاضی بدهند و به یک حد واحد برسانند. الان اتفاقی که افتاده این است که گرچه این دستور زبان گشتاری با ساختار ریاضی­اش، و آن منطق ریاضی با ساختار ریاضی اش، دو دانش متفاوت هستند ولی در نحوه آنالیز و مبانی شان اشتراک هایی دیده می شود؛ لذا این چیزی که مربوط به Symbolic Logic یا Modern Logic در دانشگاه­ها تدریس و تعلیم می­شود، ارتباط اینها را چطور می بینید؟ آیا اساساً منطق و زبان شناسی دو دانشِ متفاوت است، یا یک دانشِ واحد؟

 

دکتر آموخته: ببنید اولا منطق و هر علمی که شما بگویید و هر نوع اطلاع بشری، باید به یک زبان بیان شود، و وقتی به زبان در می­آید، گاهی به زبان­های طبیعی مثل فارسی، انگلیسی و... است و گاهی به زبان­هایی که به آنهاMeta language می­گویند؛ یعنی فرا زبان، اینها زبان هایی هستند که با آن راجع به زبان می شود صحبت کرد. عملا منطق برای خودش یک زبان دارد، که به آن زبانِ منطق می گوییم. خود زبان منطق، یک زبان است و چون دستور گشتاری یک دستور UG یعنی جهانی است و در مورد همه­ی زبان ها قابل استفاده است، برای همین از آن در زبان منطق نیز می توان استفاده نمود.

نمونه­ای دیگر به شما بگویم؛ زبان برنامه نویسی در کامپیوتر، شما می دانید که نظریه زبان­ها یا همان زبان ماشین در کامپیوتر نیزاساساً توسط چامسکی تهیه و تدوین شده است؛ یعنی حتی زبانی که با آن برنامه های کامپیوتری نوشته می شود نیز از همان خصوصیات جهانی و مشترک زبانهای طبیعی دیگر تبعیت می کند! پس باز به راحتی می توان از ابزار دستور گشتاری برای تحلیل آن استفاده کرد.

بنابراین منطق و زبان منطق، خودش یک زبان است، یک ظرف است که قالب های این ظرف هم با دستور گشتاری توجیه می شود. پس نمی توان گفت این­ها دو چیز هستند. اصلا دو چیز نیستند؛ یعنی کاملا در هم intermingled (التقاط یافته) اند ، در هم تنیده شده اندو برای همین است که شما می توانید منطق را با این چارچوب به راحتی تحلیل کنید.

 

پس اینجا هم می توانیم بگوییم خود منطق هم ولو منطق ریاضی باشد، متکی بر علم ریاضی است که باز در قالب یک زبان ارایه می شود و قواعد زبانی بر آن مترتب است.

 

دکتر آموخته: بله، ریاضی نیز دارای زبانیست که باید این قواعد زبانی برآن حاکم باشد وبه همین جهت باز دستور گشتاری می تواند به کار آید تا مشکلات منطق را نیز حل کند و این نیز خود یکی از زیبایی های دستور گشتاری است.

 

حال با این مقدمه وارد بحث تفسیرپذیری می شویم، سوال­های پیشین هم به جهت این بود که بحث تفسیرپذیری و هرمنوتیک، از طرفی به بحث های منطقی و از سوی دیگر به بحث های زبانی و زبان­شناسی مربوط می­گردد؛ به همین خاطر تا اینجا  می­خواستیم که شما کمی در تبیین چیستی دستور زبان گشتاری و ساختار ریاضی آن و نسبتش با منطق جدید توضیح بدهید. امّا در قدم بعد، لطفا توضیح جمع بندی شده­ای از چیستی اصل تفسیرپذیری ارایه نمایید تا پس از آن، وارد امور جزئی­تر شویم.

 

دکتر آموخته: ببینید، مسائل بحث تفسیر پذیری، خیلی متفاوت است؛ یعنی وقتی ما وارد هرمنوتیک می شویم به قول شما برخی بحث­ها، بحث­های اجتماعی است، برخی بحث­ها، روان­شناختی است، برخی بحث­ها، نحوی و ساختاری است، برخی بحث­ها، واژه­شناختی است، برخی بحث­ها، معناشناختی است و برخی بحث­ها، حتی آواشناختی است و .... یعنی بحث هایی از شاخه های متفاوت در مورد معنا مطرح می شود که بررسی همه­ی آنها در کنار هم برای تحلیل معنای مورد نظر سبب می شود تا علمی را پیدا کنیم به نام هرمنوتیک. مثلا فرض کنید که  بر پایه­ی اصول هرمنوتیک، می­خواهید شعری از حافظ را تفسیر کنید، برای فهم اینکه حافظ واقعا چه می­خواسته بگوید؟ یکی از مسائل، خودِ آن زبانی است که او استفاده می کند، یعنی ابزارهای نحوی،معناشناختی،ادبی و واژه شناختی است که استفاده می کند. یکی دیگر از مسائل، استفاده از اَلوژن­ها و ارجاعاتی است که او به آثار دیگر می دهد و برای مثال از الوژنهای قرآنی بسیار بهره می گیرد. پس با استفاده از این مؤلّفه­ها می­شود تا حدی فهمید که او چه می خواهد بگوید. مؤلّفه­ی دیگر، اصلا زندگی خود اوست؛ یعنی شما باید زندگی­نامه­ی خودِ حافظ را خوانده باشید تا بدانید در زمان سرودن شعر درچه حال­و­هوایی بوده و در چه شرایطی شعر سروده است؟ و یا به لحاظ تاریخی در عصری که حافظ در آن زندگی می­کرده، چه فضای سیاسی-اجتماعی حاکم بوده است؟ همه­ی اینها در این بحث، مضاف بر واژگان و نحوه استفاده از آنها و ویژگی های معناشناختی و صرفیشان حایز اهمیت است.  با تمام اینهاست که شعر او می تواند معانی متفاوتی بدهد. آن «شراب»ی که حافظ در جای جای اشعارش استفاده می­کند، می­تواند در هر جا مفاهیم مختلفی بدهد. همه ی این مؤلّفه­ها دست به دست هم می دهد و می شود دانش هرمنوتیک برای تفسیر شعر حافظ.

امّا همانطور که گفتید، جالب این است که تمام این ویژگی­هایی که شما می گویید مثل تاثیر عوامل اجتماعی، تربیتی، پیش­فرض­های ذهنی و...، اینها بالاخره نمودش در چیست؟ در زبان؛ یعنی شما از خواندن این زبان، باید به آنها برسید. امّا خود زبان هم که فقط یک شاخه نیست. مثلا فقط نحو نیست، بلکه صرف، معناشناسی، جامعه­شناسیِ زبان (Sociolinguistics)،روانشناسی زبان ( (Psycholinguistics و... نیز هستند، اینها همه در معنا دخیلند. تمام اینها میان­رشته­ای­هایی هستند که برای تحلیل­های هرمنوتیکی از آنها استفاده می­شود. پس عملاً، اگر ما بخواهیم هرمنوتیک را خارج از زبان­شناسی نگاه کنیم، عملی نیست. یعنی هرمنوتیک ریشه­اش در چیست؟ در زبان شناسی و در شاخه­های مختلف این علم مثل: نحو، صرف،آواشناسی، معنا­شناسی، جامعه­شناسی زبان، روان­شناسی زبان و... . برآیند همه­ی اینها می شود؛ تحلیل هرمنوتیکی. پس کسی می­تواند یک تحلیل­گر هرمنوتیکی قوی باشد که اول زبان­شناس باشد، در مرحله­ی بعد جامعه شناس و روان شناس و... . پس اگر آن زبان­شناسی را نداشته باشی، گویی خالی هستی؛ چون همه­ی آن عوامل دیگر در زبان متبلور شده و این درست مثل آن است که شما می­خواهید ردّ حیوانی را بگیرید، اگر جای پایش روی برف یا خاک نباشد که نمی­توانید ردّی از آن  بگیرید. شما از آثاری که برجای می­ماند، چیزی را ردّیابی و شناسایی می کنید. حال این آثار مختلف موثّر بر تفسیرپذیری متون، در چه نهفته است؟ زبان. پس بدون زبان، در این زمینه به جایی نمی­توان رسید.  همه­ی  فاکتور های مختلف هرمنوتیک در آینه ی زبان انعکاس می یابند، منتها این که کدام شاخه یا شاخه­های زبانشناسی برای تحلیل هرمنوتیکی اثری استفاده شوند بسیار مهم و تعیین کننده است. چون زبان را نگاه می کنند می گویند فقط نحو است! نخیر! نحو یک جنبه از زبان است، و در واقع صرف،آواشناسی، معنا­شناسی، جامعه­شناسی زبان، روان­شناسی زبان، ریشه شناسی و ... هم هستند که باید به فراخور متن و اثر مورد نظر به کار بسته شوند،

 

سوال بعدی این است که وقتی کسی می خواهد حرفی بزند، یک معنایی را در نظر گرفته و می خواهد با ابزار زبان، این معنا را منتقل کند. اتفاقی که تفسیرپذیری ایجاد می­کند، این است که اگر مخاطبین بتوانند با یک سری گنجایش­های زبان، معانی متفاوتی از حرف او بگیرند، ولو معانی متفاوت از غرضی که خودِ گوینده داشته­است، به نظر یک نقض غرضی صورت می­گیرد. مثلا در همین اشعار حافظ یا آیات قرآن و یا هر متن دیگری مثل آثار علمی و ادبی در جهان، اگر ما یک معنایی غیر از منظور اصلی مولف به نظرمان برسد و بفهمیم، معنایی که طبق مبانی معنایی و زبان­شناسی قابل توجیه است، گرچه معنای موجهی فهمیده­ایم، چرا که ساختار زبانی اجازه می­دهد، ولی آن معنای مورد نظر گوینده را نفهمیده­ایم. باتوجه به این مقدمه، بفرمایید که کلا تفسیرپذیری برای یک متن و زبان، ویژگی مثبت محسوب می­شود یا منفی. چرا؟

 

دکتر آموخته: اولا زبانی که در آن تفسیرپذیری وجود نداشته باشد، می شود سترون؛ یعنی پویایی خود را از دست می دهدو دیگر نه می توان با آن شعر گفت، نه زیبایی خلق کرد،و نه ادبیّات از درون آن سرچشمه می گیرد و نه هیچ چیز دیگری. زبانی مثل زبان ریاضی می شود که 4=2+2 یا 4=2×2. البته حتّی همین زبان ریاضی هم، شما می دانید یک جاهایی تغییر و تحوّل دارد. بنابراین بستگی دارد زبان را از چه منظری نگاه کنید. نگاه کردن زبان از منظر هرمنوتیک و از منظر ادبیات و حتّی از منظر دینی و الهی، وحی به پیامبر،کتاب های آسمانی، هر کدام از اینها را که نگاه کنی، ویژگی تفسیرپذیری در آنها نه تنها مثبت است، بلکه پویایی و فوق پویایی زبان را می رساند؛ یعنی اگر یک زبان پویاو تفسیرپذیر نبود، پس قرآن چطور می­خواست وحی شود؟ قرآن چگونه می­توانست از حوزه­ی کون و مکان و زمان خارج شود و بشود کتاب آخر؟ پیامبرش خاتم النبیین بشود و کتابش خاتم الکتاب؟ چطور می­توانست باشد؟ اگر تفسیرپذیری وجود نداشت، شما نمی توانستید  این مفاهیم و چیزهایی که الان وجود دارد و 1400 سال پیش وجود نداشته رااز آن بفهمید؟! شما چگونه می توانستید کاری بکنید که زبان نه تنها 1400 سال پیش بلکه اکنون وحتی آیندهای دور را نیز را جواب دهد؟

 

پس آن مشکل نقض غرض چه می شود؟

 

دکتر آموخته: اساساً تفسیرپذیری در زبان، نه تنها مسئله منفی نیست، بلکه مثبت و بسیار مثبت است! امّا اینکه نقض غرض می­شود، مثلا آدمی حرفی می­زند، و فرد مقابل چیز دیگری می­فهمد؛ ببینید اولا این نقضِ غرض یک جاهایی به عمد اتفاق می­افتد؛ شما هم می­دانید، سر کلاس هم گفتم، یک عدّه­ای مثل سیاسیون، عَمداً اینطور حرف می زنند تا این اتفاق بیفتد و برداشت های  مختلفی از سخنشان مستفاد شود. دوم در جاهای دیگری برای سوء استفاده، از آن استفاده می شود که گفتم claimingها یا دَبّه­کاری­ها در تجارت بین­الملل از موارد سوء استفاده از تفسیر پذیری است. البتّه نقض غرض هم هست و شما کاملا درست می­گویید، با این حال اینها کاری است که برخی انجام می­دهند و البته در ادبیّات هم از این تفسیرپذیری استفاده می شود و مهمتر از همه، خداوند هم در کتب آسمانی از آن استفاده می کند؛ بنابراین تفسیرپذیری  پدیده ای است که همیشه بد نیست. ببینید در جهان  پدیده­ای که فی­نفسه خوب یا بد باشد، نداریم. یعنی خود مفاهیم خوب و بد نیز نسبی اند. هر چیزی که شما اکنون خوب تصور کنید، می­تواند در شرایط دیگری، بد باشد؛ بنابراین این ویژگی در تفسیرپذیری هم فی نفسه نه بد است و نه خوب. بستگی دارد به نوع استفاده­ای که شما از آن بکنید. خوب! حالا شما می­خواهید شعر بگویید و می­خواهید خواننده به لحاظ تفسیرپذیر بودن زبان اشتباه نکند و نقض غرض نشود، بندی در توضیحش بیان کنید، عبارات روشنگری در آن بگنجانید یا تفسیری بر اثرتان ارائه کنید که کسی آن را به شکل دیگری نخواند. امّا اگر این کار را نکردید و متن قابلیّت تفسیر را به کمال داشت، آن وقت می­شوید حافظ که خیلی ببخشید، آن کسی که شراب­خوار هم هست، از اشعار او  لذت می برد و ساقی و مِی و باده و مستانه و میخانه را در راستای عادات خود میبیند و سَری هم به نشانه تحسین حافظ هنگام خواندن تکان می دهد و گویی او را هم مسلک خود می پندارد. کسی هم که پارسا و متّقی و زاهد است، این شراب را قرب الهی می بیند و مراتب تذهیب نفس و متعالی شدن را از آن فرا می گیرد و حافظ را به سبب پیشرو و استاد بودن در این راه می ستاید. کسی هم که می­خواهد شوهر کند یازن بگیرد، دیوان حافظ را باز می­کند و بوی یار از آن استشمام می کند و حافظ را همچون خود عاشق میداند و او هم لذت می­برد و به این ترتیب، «هر کسی از ظنّ خود شد یار من» مصداق واقعی شعر حافظ می شود. بنابراین مسئله ابدا آن نیست که این خصوصیت زبانی فی نفسه بد است یا خوب؟ تفسیرپذیری یک ویژگی زبانی است که اگر از آن مثبت استفاده شود، فوق­العاده عالی است، ولی می شود از آن برای مقاصد منفی هم استفاده کرد. لذا  این سوال را نمی­توان اینگونه پاسخ داد که آیا تفسیر پذیر بودن زبان  خوب است یا بد؟ اگر نقض غرض شد، چه؟ بله می­تواند مشکل ساز باشد. اما اگر تفسیرپذیری نباشد پویایی زبان از بین می­رود.

 

پس جمع­بندی پاسخ این سوال این است که ویژگی­ تفسیرپذیری و فهم معانی مختلف و چه بسا مخالف، خود به خود خنثی است و بسته به اینکه چه نوع استفاده ای از آن شود، مثبت یا منفی می­شود.

 

دکتر آموخته: حتّی به عقیده­ی من، خودبه­خود خوب است، مگر اینکه از آن استفاده­ی بد بشود.

 

حال ما فرض گرفتیم که از جمله عواملی که برای جنبه­هایی مثل ادبیات و ادبی شدن کلام نیاز است، یکی هم تفسیرپذیری است. ولی فارغ از این فرض و جنبه­های ادبی کلام، اساسا می توانیم یک زبانی داشته باشیم که اصلا امکان تفسیرپذیری در آن نباشد، آیا اساساچنین زبانی وجود دارد نه؟ به این معنا که در واقع، همه ی افراد یک معنای واحد از یک کلام بفهمند؟

 

دکتر آموخته: چنان­که عرض کردم؛ الان زبانی که می­تواند تفسیرپذیری نداشته باشد، ریاضی است. ریاضی یک زبان است و می تواند تفسیرپذیر نباشد. امّا همان ریاضی هم یک در جاهایی می­بینیم که تفسیرپذیری در آن دخالت می کند. اینکه بتوانیم به­طور محض بگوییم که اصلا زبانی درست بشود که هیچ تفسیرپذیری نداشته باشد، چنین چیزی بسیار دور از ذهن است. در مورد زبان­های طبیعی که اصلا  وقوع این اتفاق امکان ندارد. چرا؟ برای اینکه مثلا ابهام واژگانی Lexical ambiguity را در نظر بگیریم که طی آن یک واژه می­تواند در زبان، بیش از یک معنا بدهد و سبب ابهام شود. همین که یک واژه بتواند بیش از یک معنا بدهد، ابهام و تفسیرپذیری آغاز می­شود. البتّه همین ویژگی، سبب اقتصاد در واژگان زبان هم می­شود زیرا اگر قرار بود برای هر مفهومی در زبان یک واژه وجود داشته باشد، آن وقت تعداد واژه­های زبان آنقدر زیاد می­شد که گنجایش پردازشش وجود نداشت. پس این ویژگی، اقتصاد در زبان را حاصل می کند، پس چنان که عرض کردم، لزوم وجود اصل اقتصاد در زبان سبب می شود که شما نتوانید در میان زبان های طبیعی، یک زبانی بیابید که تفسیرپذیر نباشد و بنابر این ساخت چنین زبانی نیز میسر نیست. طبعاً لغتش تفسیرپذیر می­شود، نحوش یک­جایی دوگونه پردازش و آنالیز می شود، واژگان هم آوای آن ابهام می آفریند و.... پس عدم تفسیرپذیری در اینگونه زبان­های طبیعی امکان پذیر نیست، مگر اینکه در زبان های غیر طبیعی مثل ریاضی و منطق، به دنبال آن باشیم.

 

حالا در واقع وارد بخش پایانی مصاحبه می شویم.در واقع می خواهیم به این بپردازیم که یک مقدار بیشتر با عواملش آشنا شویم و اینکه تاثیر دستور گشتاری در کاهش یا افزایش این عوامل چقدر بوده است؟اول اگر می شود همانطور که در کلاس هم اشاره فرمودید عوامل تفسیرپذیر شدن یک متن را فقط اشاره ای بفرمایید.

 

دکتر آموخته: می توان گفت به­طور کلّی ابهام­های صوری و ابهام­های معنایی داریم. همانطور که اوّل بحث اشاره کردم، در دستور یعنی در نحو و در واژه­شناسی، ما به طور کلّی به لحاظ صوری  به ابهام­ها می پردازیم. شاید اینطور بگویم بهتر باشد که ما به لحاظ صوری؛ یک 1:«ابهام واژگانی» داریم که بواسطه­ی وجود واژه های  Homonymous (هم لفظ)، Polysemous(چند معنا)، Homograph(همنویسه) و Homophonous (هم آوا) پدید می­آید. یعنی یک واژه یا به دلیل هم­آوایی­اش، یا به دلیل هم­لفظی­اش، یا به دلیل هم­نویسه­ بودنش و یا هم آواییش با واژه های دیگر می تواند معانی متفاوتی بدهد که این­ها عوامل صوری است؛ یعنی به جهت ویژگی ساختواژی این واژگان پدید می آید.

از طرفی ابهام می تواند به لحاظ نحوی پدید آید که به آن 2:«ابهام ساختاری» گویند یعنی همان structural ambiguity که باز خود بر دو گونه است؛ یا 2-1:«ابهام گروهی» است، یا 2-2:«ابهام دستوری» است -که امروزه به ابهام دستوری معروف شده است ولی در قدیم به آن ابهام گشتاری می­گفتند.- در ابهام گروهی، گروه بندی واژه­ها سبب ابهام می­شود. مثلا در عبارتmore beautiful girls که می­تواند به معنیِ تعداد بیشتری دختر زیبا باشد، یا به معنیِ دختران زیباتر باشد. امّا برای ابهام دستوری می­توان مثالِ  smoking cigarsخود ِچامسکی را بیان کرد، که هم معنای سیگارهای برگِ در حالِ دود کردن را می­هد و هم  می تواند به معنی کشیدنِ سیگارهای برگ باشد و این حاصل امکان تحلیل این ساختار به دو شیوه کاملا متفاوت است.

نوع سوم ابهام Semantic Ambiguity است، یعنی 3:«ابهام معناشناختی» که در آن واژه­ها، معانی متفاوتی ندارند، ولی از رهگذر قرار گرفتن این واژه­ها در کنار هم، شما می­توانید معانی متفاوتی از آنها مستفاد نمایید. مثل همان عبارت «خانمِ پزشکی دیروز به دیدن من آمد.» که در مورد «خانمِ پزشکی»، ممکن است این خانم حرفه­اش پزشکی باشد، ممکن است حرفه­ی همسر این خانم، پزشکی باشد. ممکن است نام فامیل این خانم پزشکی باشد و یا نام فامیل همسرِ این خانم پزشکی باشد. معنای واژه­های خانم و پزشکی ابهام نداشت، ولی این کلمات در کنار هم، سبب معانی متفاوتی شدند. این ابهام ها در بحث دستور زبان، صوری هستند. امّا ابهام­ به جهات دیگری هم به وجود می آید از جمله؛ به سبب ویژگیهای جامعه­زبانشناختی، روان­زبانشناختی و... . یعنی شما یک وقت ابهام­های معنایی را در بحث جامعه­شناسیِ زبان یا روانشناسی زبان، طرح و بررسی می­کنید و آنجاست که شرایط زمانی­ کلام می­تواند تاثیر گذار باشد، شرایط مکانی­اش می تواند موثّر واقع شود، شرایط سیاسی وقت، شرایط روحی-روان­شناختی­ نویسنده در زمان سرودن شعر یا نوشتن نثر می تواند تاثیرگذار باشد و یا عوامل خیلی زیاد دیگر، ولی همه­ این عوامل باز در مباحث علم زبان شناسی قابل تحلیل است. جامعه­شناسی زبان، روان­شناسی زبان، نحو زبان، آواشناسی زبان، معناشناسی زبان، صرف و هر عامل دیگری که باعث این ابهامات شود تماما ریشه­ در زبان­شناسی دارند؛ یعنی اگر زبانشناسی و میان رشته­ای­های زبان­شناسی با علوم مختلف دیگر از جمله جامعه شناسی، روانشناسی، مردم شناسی و... نباشد، اصلا هرمنوتیک معنی­دار نخواهد بود.

 

حالا ما می خواهیم نتیجه بگیریم که اولا به لحاظ کمّی ساختارها یعنی قوانین ظرفیت های صرفی، بیشتر موجب ابهام و تفسیرپذیری می شود یا نحوی؟یعنی ما مثلا یک قالب ساختاری صرفی داریم که با آن واژه می سازیم می تواند معنای فاعلی بدهد یا مفعولی یا اینکه در بخش های نحوی؟ یعنی ما مثلا یک قالب ساختاری صرفی داریم که با آن واژه می سازیم می تواند معنای فاعلی بدهد یا مفعولی، یا این که در بخش های نحوی یعنی ترکیب اجزاء؟

 

دکتر آموخته: این مسئله در زبان های مختلف، متفاوت است. ظرفیت های صرفی و نحوی زبان­های مختلف با هم فرق دارند. در زبانی مثل عربی که ساخت­ًواژه ا­ی فوق­العاده قوی  و بی­نظیر دارد، شما می­بینید که ویژگی­های صرفی از ویژگی­های نحوی، برتر و موثّرتر می­شوند. در زبان دیگری می­بینید ویژگی­های نحوی قوی­تر است. پس چنین نیست که ما بگوییم ویژگی صرفی صرفا در تمام زبان­ها یا ویژگی نحوی صرفا در تمام زبان­ها قوی­تر و موثّرتر است. این ابعاد، به ذات زبان و به ویژگی­های خود آن زبان خیلی بستگی دارد. این ویژگی­ها دقیقا بسته به زبان­های مختلف، می­تواند متفاوت باشد. زبان­هایی هستند که نحوشان خیلی گسترده است و این نحو گسترده سبب پویایی­های بیشتری در آنها است. امّا زبان­هایی هستند که ساخت­واژه­ی خیلی قوی دارند، آنها در آن زمینه پویاترند. بستگی به این دارد که یک زبان ماهیّتا در کدام جنبه قوی­تر باشد، تا ظرفیت های تفسیرپذیری­شان در آن زمینه بیشتر گردد. ولی آن چه که طبیعی است اینکه ویژگی­های آواشناختی، همیشه خیلی کم­اثر­تر هستند. چون آواشناسی به نسبت حوزه های دیگر، یک حوزه­ی خیلی بسته­ای است، لذا آواشناسی خیلی گرفتاری در بحث ابهام ایجاد نمی کند. بیشتر صرف و نحو است که ویژگی تفسیرپذیری را ایجاد می­کنند. اگر بخواهیم به طور کلّی، عوامل صوری را نگاه کنیم، ویژگی­های صرفی و نحوی، بیشتر از ویژگی­های دیگر در تفسیرپذیری موثّراند. البته باز میگویم عوامل جامعه شناختی­ و روانشتاختی و...را نیز نباید هرگز از نظر دور داشت.

 

سوال بعد در مورد این نکته است که عموما این ویژگی تفسیرپذیری که بیان می­کنیم، در زبان­هایی است که اوّل در استعمال مردم، زبان شکل گرفته و بعد گرامرش، از آن استخراج شده یا برای آن گرامری ساخته شده است. امّا فرض بفرمایید که اگر الان یک هیئتی از زبان­شناسان جمع شدند و موظّف گشتند که یک زبانی تولید کنند -یعنی اینجا دیگر ساخت زبان مقدم بر استعمال مردم است- که در آن ابهام­های صوری­اش –در اینجا با ابهام­های معنایی کاری نداریم.- به صفر یا به حدّاقل ممکن برسد. به این معنا که هر ساخت­واژه یا جمله­ای که بیان می­کنید، این فقط و فقط بتواند حامل یک معنا باشد. مثلا در انگلیسی که در همین کلاس­ها هم خواندیم و فرمودید؛ بعضی پسوندها بود که هم اسم فاعل­ساز بود و هم اسم مفعول­ساز. یا مثلا در زبان عربی هم داریم که وزن فعیل، هم صفت مشبه است، هم اسم فاعل است و هم اسم مفعول. زبانی ساخته شود که ساختارهای موازی نداشته و هر ساختار حامل یک نقش دستوری و معنای آن نقش، باشد. آیا چنین کاری امکان دارد؟

 

دکتر آموخته: من این سوال را از دو بُعد نگاه می کنم؛ بُعد اوّل  feasibility studyیا مطالعه­ی امکان­پذیری است. در باب feasibility studyیک چنین چیزی اصلا حائز ارزش نیست. زبانی که ساخته و درست شود، قابل گسترش نیست. کما اینکه اسپرانتو: Esperanto که احتمالا به خاطر دارید، یک زبان ساختگی بود و به همین اسم اسپرانتو: Esperanto نیز معروف بود هرگز رواج نیافت زیرا عوامل جامعه شناختی فوق العاده زیادی دز امر ترویج یک زبان موثراند که عمدتا از درون خود جامعه و مردم آن نشئت می گیرند و قابل شبیه سازی نیستند. البتّه این را از جهت اینکه ابهام داشته یا نداشته باشد، عرض نمی کنم، بلکه بحثم اساسا بر سر جا انداختن یک زبان ساختگی هر چند قوی و کامل است که در واقع هرگز عملی نیست حتی به زور سرنیزه. در برهه ای از تاریخ گروهی از خود پرسیدند که چرا زبان انگلیسی باید زبان بین المللی باشد؟ نخیر، بیخود کردند انگلیسی ها، آنها می­خواهند زبان خودشان را تحمیل کنند. بیاییم زبانی درست کنیم که جهانی باشد. این زبان را درست کردند و نامش را اسپرانتو نهادند، ولی هیچ وقت جا نیفتاد و هیچ وقت گسترش پیدا نکرد. اولین دلیلش هم همانfeasibility است که اگر یک چنین حرکتی هم انجام شود با انحطاط روبرو می شود، برای اینکه اصلا هیچ احدی از این زبان استفاده نخواهد کرد. یعنی حتی اگر گروهی هم شروع کنند به استفاده کردن از این زبان، چون دیگران آن را نمی­فهمند به تدریج آنرا  رها خواهند کرد یا محدود به همان گروه می ماند. نهایتا روزی، اگر یکی از این سازندگان زبان، نابغه شود و افاضات ارزشمندی به آن زبان ارایه کند، ممکن است فردی دیگر بیاید برای اینکه بفهمد او چه می­خواسته بگوید این زبان را بخواند، در همین حد. بنابراین گسترش و همه گیری زبانی ساختگی از نظر feasibility قابل انجام نیست، چون پروسه­های گسترش زبانی، پروسه­هایی نیست که بخواهی در آن دخالت کنی، یا به قول پروفسور باطنی چوب لای چرخش بگذاری، بلکه پروسه­هایی طبیعی است. خودش رشد و گسترش پیدا می کند. وقتی مثلا زبان کامپیوتر انگلیسی شد، زبان فیلم و هالیوود انگلیسی شد، زبان تجارت انگلیسی شد و...این وقایع، اتوماتیک آن زبان را گسترش می دهدو خواه نا خواه آنرا تبدیل به زبانی بین المللی می کند.

اما بیاییم از طرف دیگر به قضیه نگاه کنیم. حالا اصلا کار نداشته باشیم که این زبان گسترش می­یابد یا خیر. ما می­خواهیم اصلا یک چنین زبانی درست کنیم. درست کردنِ یک چنین زبانی، به لحاظ تئوریک غیر عملی نیست. به لحاظ تئوریک شما می توانید به  یک زبان، چارچوب ریاضی دهید، آن را به چارچوب ریاضی آورده و چنان زبانی بسازید. کاری بکنید که نحوآن به جملاتی با بیشتر از یک خوانش و یک تحلیل منجر نشود. به لحاظ تئوریک اگرچه هیچکس تا کنون چنین نکرده، ولی ظاهر امر باید این کار عملی باشد؛ چون مثلا زبانی مثل ریاضی وجود دارد که تا حد زیادی این گونه است. اگرچه باز جاهایی ممکن است صددرصد چنین نباشد، ولی این امکان وجود دارد. اما یک چنین زبانی باز به لحاظ درونیِ خودش، دچار مشکل است. چرا؟ برای اینکه اگر قرار باشد چند معنایی در آن وجود نداشته باشد، حجم واژه­هایش آنقدر زیاد می شود که استفاده از این واژه­ها برای بیان مفاهیم، بسیار سخت می­شود. به علاوه پویایی آن از دست می­رود. با آن زبان، نه شعر می­توان گفت، و نه ادبیات می شود داشت. این­ها همگی از دست می رود.

از طرف دیگر صحبت کردن به این زبان بسیار دشوار می­شود؛ یعنی به لحاظ تعداد واژه­ها و عدم امکان جایگزین ساختن آنها  پیدا کردن واژه های مناسب هنگام سخن گفتن بسیار مشکل می­شود. الان هم­زمان وقتی ده واژه، یک معنا دارد، اگر شما یکی را به خاطر نیاوری، دیگری را استفاده میکنی. ولی وقتی یک واژه، یک معنا بیشتر نداشته باشد (و طبعا یک معنا هم یک واژه بیشتر نداشت)، چه می شود؟! اگر یکی از واژگان به یادت نیاید، تمام است، کارکرد زبان مختل می گردد. دیگر نمی­شود هیچ کاری کرد. به همین جهت به نظر من اگر چه به لحاظ تئوریک ممکن است که چنین حرکتی انجام شود، ولی نه به لحاظ عقلانی، نه از نظر کاربردی و نه به لحاظ feasibility جواب نمی­دهد و اساسا یک چیز Practical و عملی به دست شما نمی دهد. پس به نظر نمی رسد یک چنین اتفاقی امکانپذیر باشد.

 

اگر ما بخواهیم به ترجمه­گرها و translatorهای کامپیوتری برسیم که بتواند به­طور کامل و دقیق و بدون اشتباه ترجمه کنند، آیا به چنین زبانی -که درسوال قبل در موردش صحبت کردیم-، نیاز نداریم؟ در زبانی که الان هست، کامپیوتر سرانجام هم، آن حد اشتراک­ها و ابهام­ها را نمی فهمد و واژگان را به جای هم ترجمه می کند.

 

دکتر آموخته: من جواب­تان را خیلی ساده بدهم. این مسئله دو بُعد دارد؛ بُعد اوّلش این که شما این بحث را ببرید در زمینه ی ادبیات. در بحث ادبیات، همانطور که اگر یک شعری را بدهید، ممکن است تفسیری که من ِآموخته از آن می کنم با تفسیری که شما می کنید یکی نباشد، در حالی که نه تفسیر من غلط باشد و نه تفسیر شما، بلکه دو تفسیر متفاوت از یک چیز است، در کامپیوتر هم همین اتفاق می افتد، یکی از آن­ها یک معنا را ترجیح داده و ترجمه می کند و دیگری، معنایی دیگر را.

ولی وقتی این مسئله را در زبان تخصصی و زبان علمی مطرح کنیم، باید گفت؛ زبان تخصصی و زبان علمی را اصولا چنان می نویسند که کم­ترین میزان ابهام را داشته باشد و حتی اگر ابهامی هست، معمولا با جمله­های بعدی رفع شود. حال اگر در ماشین ترجمه، شما بخواهید به ترجمه­ی بی غلطی از متون علمی برسید، ماشین ترجمه دقیقا زمانی جواب می دهد که علم معناشناسی یا Semantic بتواند روی یک منطقی سوار شود که دقیقا همان کاری که مغز می کند، کامپیوتر نیز بتواند همان کار را بکند. لازمه­ی این کار، این است که علم معناشناسی را ببریم بر منطقی پیاده کنیم که آن منطق، معنا را درست پردازش کند. در این راستا تلاشهای زیادی انجام شده است. سعی کرده انداین کار را با منطق باینری  (Binary logic)شروع کنند که به منطق دودویی معروف است، امّا جواب نداد. با منطق مشکّک  (Fuzzy Logic)کار شد، که مُبدعش یک ایرانی به نام آقای لطفی­زاده است، آن هم جواب نداد. الان با  منطق شبکه­های عصبی (neural networks)مشغول به کار هستند. اعتقاد من این است که این هم جواب نمی دهد. به نظرم یک منطق دیگری، در آینده باید بیاید که نه مثل صفر و یک باینری باشد، نه مثل Fuzzy Logic آقای لطفی­زاده، نه مثل  neural networksشاخه شاخه. بلکه یک منطق دیگری باید بیاید که معناشناسی روی آن پیاده شود، اگر چنین منطقی آمد و معناشناسی روی آن منطق مستقر شد، آن وقت کامپیوتر دقیقا می تواند کاری را انجام دهد که مغز شما می کند؛ یعنی اگر ذهن شما می تواند از آن سه معنی بگیرد، آن ماشین هم می­تواند سه معنا بگیرد و جمله را با سه معنا برایتان ترجمه کند و بگوید خودتان معنای صحیح را پیدا کنید. این اتفاق زمانی میسّر است که این علم معناشناسی بر یک منطق کامپیوتریِ منسجمِ و Compatible یا سازگار با معناشناسی، استوار شود.

 

دستور زبان گشتاری و این چیزی که آقای چامسکی امروز به آن رسیده، چقدر به دنبال کاهش معضل­های ترجمه­گرهای کامپیوتری بوده و اگر دنبالش بوده­است، چقدر در این راه، موفق بوده است؟ یک وقت من می خواهم، حالا چقدر هم موفق می شوم که به آن چیزی که می خواهم برسم؟

 

دکتر آموخته: دستور زبان گشتاری چنان­که گفتم، فقط در یک حوزه عمل می کند و آن هم نحو می­باشد و فقط ابهام ساختاری و نحوی را تحت کنترل دارد. اساسا یکی از اولین کارهایی که چامسکی کرد این بود که سعی کرد در دستور گشتاری­اش، ابهام­ها را بحث کند و آمد چارچوبی را برای این کار ارائه داد. نظریه اول او یعنی نظریه معیار، ابتدا این ویژگی را نداشت. بعد آمدند به نظر او ایراد گرفتند، مُدام تغییرش داد، تا اینکه این ویژگی را هر بیشتر و بیشتر در دستورش لحاظ کرد. بعد مثلا بحث شناسایی مرجع ضمیرها بود که حالا این ضمیر در جمله، وقتی ده گروه اسمی قبل از آن هست، به کدام یک ارجاع می کند؟ باید این را پیدا می کرد. پس او اصول Binding یا مرجع­گزینی را ارایه کرد که این­ها را بتواند توجیح و استدلال کندو از طریق اصول سازه­ی فرمانی که ابداع نمود این هم میسر شد و توانست مرجع­گزینی را نیز حل کند. خلاصه مُدام رفت به سمت اینکه مسئله ابهام ساختاری را هر چه بیشتر شرح و بسط و توجیه نماید؛ یعنی تماما بحث­های تفسیرپذیری را فقط در بخش نحو ببیند. در این زمینه هم نسبت به دستورهای دیگر، خیلی موفق بوده­است. برای مثال الان ما می­بینیم دستور کمینه­گی (Minimalism) که او اکنون در حال تدوین آن است، وقتی در کنار دستور حاکمیت و مرجع­گزینیGovernment and binding)  ) بررسی می شود، مشخص می شود که او همواره  به سمت این می رود که اینها را به نهایت ببیند. امّا اینکه ما بگوییم الان مشکل حل شد، خیر! این کاملا حل نشده است، تازه این در حوزه ی نحو است. هنوز حوزه­های دیگر مانده است. یعنی چامسکی هایی باید پیدا شوند که در واژگان، در صرف، در Morphology، semantic،pragmatic ، discourse،Sociolinguistic  ،Psycolinguistic و ...به همین بررسی­ها بپردازند. خود بحث معناشناسی، سه قسمت می شود. در بحث معنا سه لایه معرفی می شود که برای ابهام هر سه باید مد نظر قرار گیرد، یکی سطح معناشناسی Semantic) ) دیگری منظور شناسی (Pragmatic) و سومی گفتمان(Discourse)  است. حالا این صرفا سطح معناشناسی است حال بحث های روان شناسی زبان، جامعه­شناسی زبان، صرف،آواشناسی و ... افزوده می­شود. پس چامسکی­هایی باید در همه­ی این­ حوزه­ها پیدا بشوند، بیایند این­ها را صورت­بندی کنند و بعد مجموعه­ی اینها بیاید در دل یک چارچوبی قرار بگیرد. این به­ زودی انجام نمی­گیرد. البته خیلی کارهای مثبت شده است، به خصوص بر روی انگلیسی انصافا خیلی کار شده است، ولی هنوز تا حل کامل مسئله خیلی فاصله است.

 

یعنی معضلاتش را کاهش داده؟

 

دکتر آموخته: صد در صد! البتّه نمی توانی اسمش را معضل بگذاری. بازهم بگویم، این اسمش معضل نیست. این اسمش پویایی است. این پویایی جاهایی می تواند معضل­ساز باشد، جاهایی هم می­تواند مثبت باشد.

 

عبارت را تصحیح می کنم، باید بگوییم که این پویایی را توانسته به کامپیوتر تفهیم کند؟

 

دکتر آموخته: تا حد زیادی توانسته اند این حرکت را انجام دهند، اما اینکه صرفا اصول و مبانی زبانشناختی برای این کار حاصل شود کافی نیست. حال اینها باید روی کامپیوتر پیاده و ارائه شود، یعنی کامپیوتر هم باید ظرفیت این را داشته باشد. اینجا دیگر بحث زبان­شناسی نیست. اینجا بحث بستر نرم­افزاری مناسب است. حالا باید نرم­افزاری نوشته شود که با این اصول منطبق باشد. یک منطق زبانی باید بر آن حاکم باشد، منطقی که این اصول را بتواند قابل استفاده و کارآمد کند. این خود بحث دیگری است که حالا باید عده­ای بر روی آن کار کنند. من درباره­ی آن خیلی اطلاع ندارم که بتوانم بگویم چقدر روی این مسئله کار شده و این کار توانسته انجام شود یا خیر. ولی آن چه مسلّم است اینکه نرم­افزارهای ترجمه ای که الان وجود دارند، کارامد نیستند؛ به دلیل اینکه با اصول معناشناسی کار نمی کنند. یک لغت وقتی ده معنی پیدا می کند، ماشین نمی داند اینجا کدام معنا را ترجیح داده و انتخاب کند. اگر چه با استفاده از اصول هم­آیی­ یعنیcollocability  و واژه های همآیند ((Collocations، سعی کردند این را کم کنند، ولی قطعا هنوز کاملا از بین نرفته است.


یادداشت؛


*-منتشر شده در؛

    -ماهنامه‌ی اطلاعات حکمت و معرفت، سال هشتم، شماره8، آبان1392 (با عنوان «نقش زبان در ظرفیت تفسیرپذیری متن»، به‌طور کامل)

    -روزنامه‌ی اطلاعات، شماره‌های 25723 و 25724 (روزهای یکشنبه و دوشنبه، 5و6 آبان1392 با عنوان «زبان و تفسیرپذیری متن»، به‌طور کامل)

    -روزنامه‌ی تهران امروز، سه‌شنبه 10 اردیبهشت1392 (با عنوان «سرگشتگی نشانه‌ها»، به‌طور خلاصه)


نظرات 1 + ارسال نظر
شهاب جمعه 15 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 03:08 ب.ظ

این چنین برداشت سطحی و معوجی از هرمنوتیک، حتی با خواندن دو کتاب منتشر شده از سعید حنایی کاشی در این باب قابل رفع بود! و نیاز به مطالعه ی بیشتر از آن نیز نبود.
انصافاً فکر نمی کردم ماهنامه ی اطلاعات حکمت و معرفت این قدر سطح پایین باشد که چنین مصاحبه ی کم مایه ای را چاپ کند.

موفق باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد